حافظ
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را؟
که عشق از پردهٔ عِصمت بُرون آرَد زُلِیخا را
اگر دشنام فرمایی و گَر نفرین دعا گویم
جوابِ تلخ میزیبَد لبِ لَعلِ شِکرخا را
اگر به من دشنام و نفرین هم بگویی باز هم من تو را دعا میگویم. تو جواب ِ تلخ هم به من بدهی، لب ِ لعل ِ شکرخای تو زیباتر هم میشود!
حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگشود و نَگشاید به حکمت این مُعمّا را
زیاد دنبال ِ راز ِ دهر نباش. خوش باش و در بارهیِ مطرب و می حرف بزن. سخن ِ تازه بگو از مطرب و می. در بارهی اسرار و رازهای دنیا زیاد فکر نکن که نه تا حالا کسی با ابزار ِ خِرَد و دانش توانسته کلید ِ این معما را بگشاید و نه کسی بعد از این خواهد توانست! دَم را به شادی بگذران و حدیث از مطرب و می بگو.
ندانم از چه سبب رنگِ آشنایی نیست
سَهیقَدانِ سیَهچشمِ ماهسیما را
نمیدانم که چرا آدمهای بلند قد و سیاه چشم و ماه سیما، رسم و آئینِ دوستی ندا
به خُلق و لطف توان کرد صیدِ اهلِ نظر
به بند و دام نگیرند مرغِ دانا را
با اخلاقِ نیکو و ملاطفت و نرمی و مهربانی میتوان اهلِ نظر را صید کرد. پرندهٔ دانا را نمیتوان با به بند کشیدن و در دام انداختن گرفت.رند.
صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را
که سَر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
ای بادِ صبا! لطفی کن (به ملایمت) به آن غزالِ رعنا بگو که تو باعث شدهای که ما سر به کوه و بیابان بگذاریم. تو ما را در کوه و بیابان رها کردهای.
جُز این قَدَر نَتوان گفت در جَمالِ تو عیب
که وضع مِهر و وفا نیست رویِ زیبا را
بهجز این مقدار، نمیتوان عیبی برای تو بر شمرد که برایِ رویِ زیبا، روشِ مهر و وفا نیست. مهر و وفا برای زیبارویان قرار داده نشده است. یا: در قضیهٔ جمالِ تو، بهجز این (قَدَر و تقدیر) که مهر و وفا برای روی زیبا وضع نشده، به چیزِ دیگری نمیشود عیب گفت و ایراد گرفت. یعنی به قَدَر ایراد میگیرد نه به جمال.
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتیشکستگانیم ای بادِ شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدارِ آشنا را
دهروزه مِهرِ گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقهٔ گُل و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُّکارا
ای صاحبِ کرامت شُکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویشِ بینوا را
آسایشِ دو گیتی تفسیرِ این دو حرف است
با دوستان مُرُوَت با دشمنان مُدارا
در کویِ نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تَلخوَش که صوفی اُمُّالخَبائِثَش خواند
اَشهیٰ لَنا و اَحلیٰ مِن قُبلَةِ العَذارا
هنگامِ تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیایِ هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کفِ او موم است سنگِ خارا
آیینهٔ سِکَندر جامِ مِی است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوالِ مُلکِ دارا
خوبان پارسیگو بخشندگانِ عمرند
ساقی بده بشارت رندانِ پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِیْآ
لود
ای شیخِ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ
حافظ » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۵
جستجو در متن
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتیشکستگانیم ای بادِ شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدارِ آشنا را
دهروزه مِهرِ گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقهٔ گُل و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُّکارا
ای صاحبِ کرامت شُکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویشِ بینوا را
آسایشِ دو گیتی تفسیرِ این دو حرف است
با دوستان مُرُوَت با دشمنان مُدارا
در کویِ نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تَلخوَش که صوفی اُمُّالخَبائِثَش خواند
اَشهیٰ لَنا و اَحلیٰ مِن قُبلَةِ العَذارا
هنگامِ تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیایِ هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کفِ او موم است سنگِ خارا
آیینهٔ سِکَندر جامِ مِی است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوالِ مُلکِ دارا
خوبان پارسیگو بخشندگانِ عمرند
ساقی بده بشارت رندانِ پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِیْآلود
ای شیخِ پاکدامن معذور دار ما را
غزل شمارهٔ ۶: به مُلازِمانِ سلطان، که رساند این دعا را؟ »« غزل شمارهٔ ۴: صبا به لُطف بگو آن غزالِ رَعنا را
نسکبان: جستجو در متن سیهزار کتاب فارسی
اطّلاعات
واژگان
تصاویر
خوانشها
شرحهای صوتی
مشق شعر
همآهنگها
ترانهها
روند بازدیدها
حاشیهها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
تعداد ابیات: ۱۳
خلاصه
هوش مصنوعی: این شعر از حافظ به بیان حالاتی از عشق، درد و زیباییهای زندگی میپردازد. شاعر از دست دادن دل و رازهای پنهان میگوید و به یاد دیدارهای آشنا دلش پر میزند. او به ناپایداری دنیا و دوستیها اشاره میکند و از نیکی به دوستان و مدارا با دشمنان صحبت میکند. حافظ همچنین به لذت بردن از زندگی در شرایط سخت تأکید دارد و از اهمیت شکرگزاری و محبت در ارتباط با دیگران میگوید. در نهایت، او به چالشهای موجود در زندگی و لزوم پذیرش آنها با روحیهای مثبت اشاره دارد و یادآور میشود که حتی در سختیها نیز باید شاد زندگی کرد.
برگردان به زبان ساده
# دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای صاحبدلان شما را به خدا قسم میدهم که کمکم کنید! نزدیک است که دلم از دست برود! (و عشقم را آشکار کنم) افسوس و دردا که راز ِ پنهان، آشکار خواهد شد.
# کشتیشکستگانیم ای بادِ شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدارِ آشنا را
کشتی ِ ما شکسته است. (ما، درون ِ کشتی نشستهایم) ای باد ِ موافق، برخیز و خبر ِ پایان ِ توفان را برای ما بیاور، به امید ِ این که بتوانم (بتوانیم) باز یار ِ آشنا را ببینم (ببینیم).
# دهروزه مِهرِ گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
مدت کوتاه زندگی زود به پایان میرسد گویی که داستان و افسانهای بیش نبوده است. آن را فرصتی بشمار که در حق ِ یاران خوبی کنی.
# در حلقهٔ گُل و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُّکارا
در بزمی که با گل (معشوق بلبل) و شراب بود بلبل چه خوش آوازی خواند: می ِ صبحگاهی را بیاور و بیدار شوید ای باده نوشان!
# ای صاحبِ کرامت شُکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویشِ بینوا را
ای کسی که کرامتی داری، به شکرانهیِ سلامت و تندرستی، زمانی هم به درویش ِ بینوا مهربانی کن. (اگر منظور از “روزی”، رزق و روزی باشد= به درویش بینوا کمک کن)
# آسایشِ دو گیتی تفسیرِ این دو حرف است
با دوستان مُرُوَت با دشمنان مُدارا
آسایش ِ دو گیتی (این جهان و جهان ِ آخرت) تفسیر ِ این دو عبارت است: ۱. با دوستان مروّت کردن ۲. با دشمنان مدارا کردن. جدا از معنایِ مستقل و کامل ِ این بیت که پندی در خور است که امروزه شکل ِ ضربالمثل هم گرفته، میتوان در ادامهیِ گفتهی بیت ِ پیشین که از صاحب ِ کرامت، تفقّد میطلبد، اینجا هم میگوید که اگر تو کریمی و من دوست ِ تو ام، برای اینکه به آسایش ِ دو گیتی دست یابی، با من مروّت، نرمدلی و انصاف و بزرگواری جوانمردی کن. و اگر دشمن هم باشم، با من مدارا و ملایمت کن.
# در کویِ نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
ما را در محلّهی نیکنامی راه ندادند. سرنوشت ما این است که نیکنام نباشیم. و اگر تو این را نمیپسندی، برو و قضا را دگرگون کن.
# آن تَلخوَش که صوفی اُمُّالخَبائِثَش خواند
اَشهیٰ لَنا و اَحلیٰ مِن قُبلَةِ العَذارا
آن شراب ِ تلخ که صوفی آن را مادر ِ پلیدیها خواندهاست، برای من از بوسه بر رخسار (یا بوسهیِ دوشیزگان) لذتبخشتر و شیرینتر است.
# هنگامِ تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیایِ هستی قارون کند گدا را
زمانی که تنگدست بودی، در کار ِ خوشگذرانی و گذران ِ زندگی و مستی باش. چون که مستی و خوشی، کیمیایی است که گدا و بینوا را تبدیل به ثروتمند و دارا میکند. در شعر ِ حافظ به این خاصیت ِ مستی بسیار اشاره شدهاست که گدا خود را ثروتمند میبیند و شاه و گدا در عالَم ِ مستی یکسان اند.
# سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کفِ او موم است سنگِ خارا
سرکش نشو. چونکه دلبر از این سرکشی و نافرمانی ِ تو، غیرت خواهد کشید و خشمگین خواهد شد. و تو را مانند ِ شمعی که هرگاه سرکشی کند، آن را میکُشند، خواهد سوزاند. سنگ ِ خارا در کف ِ دلبر مانند ِ موم نرم و در اختیار ِ او است. تو که جایِ خود داری!
# آیینهٔ سِکَندر جامِ مِی است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوالِ مُلکِ دارا
اگر دنبال ِ آیینهیِ اسکندر برای آگاهی از احوال ِ جهان هستی، به تو بگویم که این آینه، همانا جام ِ می است. به آن نگاه کن تا احوال ِ مملکت ِ دارا را به تو عرضه کند. جام ِ می، خاصیتی داشته که از خط ِ ساغر و از می ِ درون ِ آن، به نوعی فال و فرجام و راهنمایی میگرفتند. آئینهی اسکندر هم خاصیتی داشته که از درون ِ آن میشد مسافت ِ زیادی را تحت ِ نظر داشت. عبارتهای جهاننما و جهانبین برای هر دو به کار رفته.
# خوبان پارسیگو بخشندگانِ عمرن
د
ساقی بده بشارت رندانِ پارسا را
خوبان ِ پارسی گو به آدم جان ِ تازه و عمر ِ دوبارهئی میبخشند. ای ساقی! این خبر ِ خوش را به رندان ِ پارسا (پیران ِ پارسا) بده!
ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود پناهم
مَگَر آن شهابِ ثاقِب مددی دهد، خدا را!
از دست ِ رقیب ِ شیطان صفت، به خدایِ خود پناه میبَرَم. مگر این که شهاب ِ ثاقب، به خاطر ِ خدا، کمکی کند. جمله به شکلی است که در برابر ِ رقیب ِ دیوسیرت و شیطان صفت عاجز است. و از او به خدا میپناهد (پناه میبَرَد). کاری از دست ِ او بر نمیآید! مگر این که همانطور که در قرآن نوشته که خدا شیطانها را با شهاب ِ ثاقب میرانَد و عذاب میدهد، شهاب ِ ثاقب، محض ِ رضایِ خدا، این بار بیاید به کمک ِ شاعر و رقیب ِ شیطانصفت را بز
همهشب در این اُمیدم که نسیمِ صبحگاهی
به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را
سرتاسر ِ شب (هر شب) امیدوار ام بر این امید که بویِ خوشی که از باد ِ ملایم ِ صبحگاهی میآید، با پیغامی آشنا (رایحهئی که از یار میآید)، من (که آشنای او یَم) را نوازش کند. شاعران، باد ِ خوشی که میوزید را پیامی از یار میآوردند و باد ِ صبا را پیغامآور ِ یار؛ که از میان ِ گیسوان ِ او گذشته و عطر ِ خوش ِ زلف ِ یار را برای شاعر آوردها
ست.
ند.