منطق و احساس
سلام و درود
یک اتفاقی برام افتاد که خیلی ذهنم را درگیر کرد.
برای کار ساخت و ساز دفتر به یک آهن فروشی مراجعه کردم که آهن دست دوم هم داشت. من برای یک کاری یک مقدار کمی قوطی ۳ در ۳ می خواستم که چون قرار بود بره داخل سیمان فرقی نداشت نو باشه یا دست دوم و گفتم بزار حالا که اینجام دست دوم بگیرم.
توی قسمت دست دومی ها نگاهی انداختم و یک تیکه یک و نیم متری پیدا کردم که پروفیل نو بود ولی به هر حال تیکه بود و گفتم این را می خواهم.
طرف گفت این را همان قیمت نو میدم و من ایستادم و یک چانه زدم که آخه این تیکه خرده را چطور به قیمت شاخه سالم میدی و اگر دست دوم میدی می برم.
گفت نه و من پول نو بالای این دادم و مشتری میاد و میگه تیکه نو می خواهم و من این را بهش میدم.
منم درجا گفتم نه و آمدم بیرون.
اما چی شد
من خیلی بهم برخورد که چرا من خواستم و بهم نداد…
شب آمدم و با خودم فکر کردم.
دیدم خوب طرف راست میگه و حق کامل باهاش هست
اول که مالش بود و بعدش خوب درست میگه و می تونه به قیمت بهتر بفروشه
اما
من ناراحت شدم و هنوزم هستم
چرا روی من را نگرفت!!!
چرا تو خودت متوجه این موضوع نشدی!!!
چرا اصلا شأن خودت را آوردی پایین … برای چند هزار تومان ارزانتر … کی؟؟؟ من!!!
و این موضوع برام خیلی جالب شده.
عقلم بهم میگه خوب همه چیز درست و عقلایی هست ولی احساسم حس جریحه دار شدن داره.
اینم برای مخاطب خاصم:
عقلم بهم میگه توقعت زیاد بوده ولی احساسم غمگین یک گوشه نشسته و داره دوردست ها را نگاه می کنه.